محرمانه

31 خرداد رفت اما هنوز هم مي‌توان از تو حرف زد؛ این طوری نگاه کردنت مثل شلاق می‌ماند که نوش جانم و گوارای بدنم.

راست می‌گویی و حق داری که حقمان است. زندگی را این طور جدی گرفتن و گریه برای غیر او کردن ... شما این را به ما یاد ندادی.


شاگردی نکردیم آقاجان! نازک نارنجی شدیم و روزگارمان به ....

روحت شاد سردار! یادت گرامی استاد! نفس حقت در آسمان برقرار!

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 10:28 توسط فواد|

امشب

نه از خود مینویسم

نه از کسی

فقط

دلم گرفته است

از این هوای بی کسی

دلم خوش است

بی ریا

به این ندای کاغذی

عجب

چرا نمیزند

به شیشه ام سنگ کسی

تمام شب

به فکر او

مدام فکر میکنم

چرا سحر نمیشود

ازآن

 نمیگوید کسی؟

نه من

پلنگ عاشقم

نه ماه

عاشق من است

فقط

می پرم

به خاطر توجهی

هی

نوشته شده در چهار شنبه 4 آبان 1390برچسب:,ساعت 9:42 توسط فواد|

اي باد خوش كه از چمن عشق ميوزي               بر من بوز كه مژده ي ريحانم آرزوست


يعقوب وار وا اسفاها همي زنم                          ديدار خوب يوسف كنعانم آرزوست


زين همرهان سست عناصردلم گرفت                شير خدا  و  رستم دستانم آرزوست


دي شيخ با چراغ همي گشت گردشهر                كز ديو و دد ملولم وانسانم آرزوست


گفتند كه يافت مي نشود جسته ايم ما                    گفت آنكه يافت مي نشودآنم آرزوست

نوشته شده در شنبه 23 مهر 1390برچسب:,ساعت 13:10 توسط فواد|

دیگر در استکان چشمانم خون سرو میشود

ذهنم شده است فرودگاه افکار پریشان

.............

 

ادامه دارد

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 14:54 توسط فواد|

 

سلام

قرار نبود اینطور بشود

قرار نبود فرمانروایی دست .من. بیفتد

قرار ما این نبود که کاروانی بدون ثبت از دروازه ها بگذرد

کاش در انتخاب وزرا درست عمل میشد

نباید کار به اینجا میکشید

وسیع ترین سرمایه ام در حال سقوط هست

تازه فهمیدم که چه اشتباه بزرگی کردم

غرور  کار  را به اینجا کشاند

کشور وجودیم در حال سقوط است

آخرین لایه مقاومتی  درحال شکست است

خبر آمده است جاسوس های امید هم خود را فروخته اند

کار به آنجا کشیده است که گماردگان شیطان تا دربار هم رخنه کرده اند

نه میدانم دوست کدام است نه دشمن

کاش سنگی در میان سنگ ها بودم

اراده ای از خود ندارم

فقط مهر میزنم بر نامه های وارده

نه فرمانی نه دستوری نه عزلی نه نصبی

هیچ

ذائقه ام به کلی تغیر کرده است

تمام فرمان روایی من محدود به مسند اصطلاحی ام شده

هیچ تحرکی از خود ندارم

فقط مقاطعی از زمان

مواقعی که باران میبارد

میتوانم تا کنار پنجره بروم و عمق فاجعه را در یابم

حتی یکبار توانستم بیرون از قصر نیز بروم

اما با یک ترس بازشگتم

گفتند زیر باران نباید پادشاه بماند

عظمتت دچار نقصان میشود

 

دلم برای لحظه ای باران بیقرار است

این لرزه های پی در پی هم نشان از بهم خوردن قواعد دارند

وفادارتری ارتشم را برای جنگ باید بفرستم

آخر میترسم گارد محافظتی هم شکست بخورد

آخرین لایه مقاومتی هم بایدفدا شود

امشب تمامی افراد ارتش نابینا میشوند

این آخرین حرکت است

باید نابینا مبارزه کرد

تا از گزند سحر در امان بود

برایم تیراندزان دعا بفرستید

شدیدا محتاج هستم

نوشته شده در یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:,ساعت 19:13 توسط فواد|

چند وقتیست که دریای دلم طوفانیست

روشنایی دلم رو به زوال است

ولی

فانوس همینجاست

خشکی همینجاست

غرق شو در دل طوفان زده ام ای سکنه

به خدا گمگشته من در دل دریاست

سوگند به این جوشش طوفانی امشب

مردست هر آنکس که نینداخت خویش به آب

نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,ساعت 8:42 توسط فواد|

الهی من چندین بار باتو پیمان بسته ام

و با کمال پررویی همه را نیز شکسته ام

ولی تو در نهایت لطف ورحمت مرا هیچگاه تنها نگذاشته ای

درخواست بی منطقی است که بگویم کمکم کن تا در جنگ با سواریان آلوده به گناهم که رهبری نفس چموش را پذیرفته اند پیروز شوم

الهی میدانی تا سر بریده نفس را برایت هدیه نیاورم آرام نمیگیرم

غوغاییست در وجود من که گرد وخاکش تا عرش بر پا شده و تو از آن آگاهی.

درسایه حمایت نظرات شما ادامه دارد..........

نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:20 توسط فواد|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
Design By : Pars Skin